چکیده: (1964 مشاهده)
«گیسو»، دختربچۀ افغانی که با خانواده (پدر و مادر) به ایران مهاجرت کردهاست، درشمال ایران زندگی میکنند. او با مادرش در خانۀ «آقای توانا» و همسرش «حاجیه خانم» ساکن شمال ایران هستند. گیسو در انتظار پدرش است که برای فروش مایملک خود به افغانستان رفتهاست. مدت زیادی از زمان بازگشت پدر گذشته و گیسو و مادرش بسیار نگران پدرند. مادر او برای تأمین معاش به خانۀ مردم میرود و در نظافت و آشپزی کمک میکند.
روزی در ماسههای ساحل دریا، گیسو چراغی قدیمی مییابد و با بچهغول داخل آن صحبت میکند و او به گیسو قول میدهد که در رسیدن به آرزوی بزرگ او یعنی یافتن پدرش کمک کند. قرار میشود که مادر و گیسو باهم به افغانستان بروند تا پدر را بیابند. درنهایت، در افغانستان گیسو با یاری و راهنمایی چراغ به روستایی که پدرش در جنگ طالبان اسیر است میروند اما در آنجا وی به دست طالبان میافتد و میان آنها پدرش را میبیند که بهاجبار در شمار نیروهای کمکی طالبان درآمدهاست.
سرانجام با راهنمایی روستاییان و ابوتراب (پیرمرد باتجربه و نابینایی که بهوسیلۀ چراغ بیناییاش را بهدست میآورد)، و با کمک نیروهای دولتی کشورشان، گروه طالبان موردحمله قرار میگیرند، پدر رها میشود و گیسو و خانوادهاش دوباره به ایران میآیند. البته بین راه، گیسو چراغ جادو را از دست میدهد ولی امیدوار است که دوباره آن را پیدا کند.
نوع مطالعه:
كاربردي |
موضوع مقاله:
تخصصي دریافت: 1396/5/28 | پذیرش: 1396/5/28 | انتشار: 1396/5/28